زبان ایرانی کهن
از زبانهای ایرانی کهن به دو زبان فارسی باستان و اوستائی به وسیله مدارک کتبی آشنائی داریم:
فارسی باستان : این زبان که فرس قدیم وفرس هخامنشی نیز خوانده شده ، زبان رسمی آریاییان دردورۀ هخامنشیان بود ، وآن با سنسکریت واوستایی خویشاوندی نزدیک دارد . مهمترین مدارکی که از زبان فارسی باستان در دست است ، کتیبه های شاهنشاهان هخامنشی است که قدیم ترین آنها متعلق به « اریارمنه » پدر جد داریوش بزرگ ( حدود 610 ـ 580 قبل از میلاد ) [ یعنی دوهزارو شش صدو هفده سال قبل از امروز ] و تازه ترین آنها از ارد شیر سوم ( 358 ـ 338 ق. م. ) است . مهمترین وبزرگترین اثر از زبان فارسی باستان کتیبۀ بغستان ( بیستون ) است که بامر داریوش برصخرۀ بیستون ( سرراه همدان بکرمانشاه ) کنده شده . این کتیبه ها بخط میخی نوشته شده وازمجموع آنها قریب 500 لغت بزبان فارسی باستان استخراج می شود .
زبان اوستائی: زبان یکی از نواحی شرقی ایران بوده است‚ ولی به درستی معلوم نیست کدام ناحیه‚ و نیز روشن نیست که این زبان در چه زمان از رواج افتاده. تنها اثری که از این زبان در دست است اوستا کتاب مقدس زرتشتیان است. سرودهای خود زرتشت گاثاها که کهنترین قسمت اوستاست حاکی ازلهجه قدیمتری از این زبان است. کمترین زمانی که برای پیدایش زرتشت میتوان قرار داد قرن ششم قبل از میلاد است. بنابراین زبان گاثاها تازه تر ازاین زمان نیست ولی میتواند بسیار قدیمتر باشد.
اوستا به خطی نوشته شده که به خط اوستائی مشهور است و ظاهرا در اواخردوره ساسانی در حدود قرن ششم میلادی . به همین منظور از روی خط پهلوی اختراع گردیده و به خلاف خط پهلوی خطی روشن و ساده و وافی به مقصود است.
اوستا کتاب دینی – تاریخی زرتشتیان در یک زمان نوشته نشده‚ بلکه چنانکه از چگونگی زبان و مضمون قسمتهای مختلفش پیداست در دورههای مختلف انشاء گردیده است . کتاب اوستا به مرور زمان توسط موبدان مختلف گردآوری و تهیه شده است و مرجع اصلی دینی زرتشتیان گاتها است .
از زبانهای کهن دیگر اثر مستقلی هنوز به دست نیفتاده‚ ولی از وجودبعضی از آنها به وسیله کلماتی که در زبانهای دیگر به جا مانده و یا ذکری که مورخان کرده اند و یا به وسیله صورت میانه این زبانها‚ آگاهیم.
از این جمله یکی زبان مادی کهن ایران است که زبان شاهان سلسله ماد و مردم مغرب و مرکز ایران بوده است. در کتیبه های شاهان آشور از مردم ماد نام برده شده. کلماتی از این زبان در زبانهای یونانی و لاتینی باقی مانده‚ ولی ماخذ عمده اطلاع ما از این زبان کلمات و عباراتی است که درکتیبه های شاهان هخامنشی که جانشین شاهان مادی بودند به جای مانده است.
دیگر زبانهای سغدی و خوارزمی و سکائی و پارتی است که از صورت میانه آنها مدارک کتبی در دست است و همه به نواحی شرقی فلات ایران تعلق دارند . در کتیبه های داریوش بزرگ نام شهرهایی که این زبانها در آنهارایج بوده یاد شده: سغد‚ خوارزم ‚ سکا و پارت . همچنین از شهرهای دیگری چون هرات و رخج و بلخ نام برده شده که زبان جداگانه داشته اند. در مآخذ دیگر نیز به نام زبانهای بلخی و رخجی و هروی و مروزی و سگزی و کرمانی برمیخوریم که به تدریج از میان رفته اند.
زبانهای ایرانی کهن با زبانهای کهن هندوستان به خصوص زبانی که درسرودهای ودا ‚ که قدیمترین اثر زبانهای آریائی است‚ به کاررفته نزدیکی و شباهت بسیار دارند. غالب افعال و پیشوندها و پسوندها ولغات اصولا یکی است‚ اما افعال و کلماتی نیز هست که مخصوص یکی از دودسته است‚ مانند گفتن و سال و برف که تنها درزبانهای ایرانی دیده میشود. برای دریافتن شباهت اساسی این زبانها میتوان به ده عدد اول زبان سانسکریت و اوستائی توجه نمود:
در اصوات و قواعد صرفی نیز اصولا زبانهای کهن هند و ایرانی مشترک اند‚ولی چنانکه از مقایسه ده عدد اول نیز برمیآید بعض تفاوتهای اصلی دراصوات میان دو زبان وجود دارد که میتوان آنها را به عنوان میزان تشخیص به کار برد.
زبان ایرانی میانه
زبانهای میانه‚ فاصل بین زبانهای کهن و زبانهای کنونی ایران اند. دشوار است بگوئیم زبانهای میانه از چه تاریخی آغاز میشود. اگر در نظربیاوریم که سیر و تحول زبان از صورتی به صورتی دیگر تدریجی است‚ این نکته نیز به دست میآید که تصور حد قاطعی میان زبانهای کهن و میانه وکنونی همیشه ممکن نیست.
میزان تشخیص زبانهای میانه اصولا یکی تفاوت آنها نسبت به صورت قدیمتراین زبانها عموما ساده تر بودن ‚ و دیگر متروک بودن آنهاست. اما ممکن است بعضی از زبانهای رایج در تحول محافظهکارتر از بعضی زبانهای متروک باشند . چنانکه پشتو و آسی از پارتی و فارسی میانه محافظه کارترند .
از کتیبه های شاهان اخیر هخامنشی میتوان دریافت که زبان فارسی باستان از همان ایام رو به سادگی میرفته و اشتباهات دستوری این کتیبه ها ظاهراحاکی از این است که رعایت این قواعد از رواج افتاده بوده است. بنابراین میتوان مقدمه ظهور فارسی میانه را به اواخر دوره هخامنشی منسوب داشت حدود قرن چهارم پیش از میلاد .
اطلاع ما از زبانهای ایرانی میانه با کشفیاتی که از اوایل این قرن درآسیای مرکزی و چین حاصل شد افزوده گردید و چند زبان میانه که قبلا ازآنها آگاه نبودیم به دست آمد. فعلا از زبانهای میانه‚ فارسی میانه پهلوی‚زبان ساسانیان و زبان پارتی زبان اشکانیان و زبان سغدی و زبان سکائی ختنی و زبان خوارزمی شناخته شده. قطعات کوچکی نیز به خطی مشتق از خط یونانی به دست افتاده که ظاهرا هپتالی و از زبانهای ایرانی است .از این گذشته کلمات بسیاری‚ از زبانهای پهلوی و پارتی که در دوره های ساسانی و اشکانی وارد زبان ارمنی شده از مآخذ عمده برای تحقیق زبانهای میانه ایران به شمار میرود.
زبانهای ایرانی را معمولا میتوان برحسب شباهت صوتی و دستوری ولغوی آنها به دو دسته عمده تقسیم کرد: دسته غربی و دسته شرقی.
زبانهای فارسی باستان و مادی و فارسی میانه پهلوی و پارتی و فارسی کنونی به دسته غربی تعلق دارند. زبانهای سغدی و سکائی و خوارزمی و آسی اوستی به دسته شرقی متعلق اند. زبان اوستائی از جهاتی به زبانهای دسته غربی و از جهاتی به زبانهای دسته شرقی شبیه است‚ ازاینرو منسوب داشتن آن به یکی از این دو دسته آسان نیست. از لحاظ موطن از زبانهای شرق ایران است .
این تقسیم بندی در زبانها و لهجه های امروزی ایران نیز صادق است‚ چنانکه پارسی و کردی و لری و بلوچی و لهجه های سواحل جنوبی خزر و لهجه های مرکزی و جنوبی ایران همه به دسته غربی تعلق دارند ولی پشتو زبان محلی افغانستان و یغنوبی بازمانده سغدی و لهجه های ایرانی فلات پامیر و آسی که مردم آن از مشرق به قفقاز کوچیده اند به دسته شرقی متعلق اند. لهجههای کافری افغانستان دنباله زبانی هستند که شاید حد فاصل میان زبانهای هندی و ایرانی بوده است‚ و از این جهت با هر دو دسته وجوه مشترکی دارد .
در زبانهای میانه به طور کلی میتوان گفت که دستور زبان ساده تر شده و تصریف اسامی و صفات و ضمائر اگر از میان نرفته مختصر گردیده ودستگاه مفصل افعال با وجوه و حالات و زمانهای متعدد به سادگی گرائیده و به
کار بردن حروف اضافه برای تعیین حالات مختلف اسم بیش از زبانهای کهن معمول گردیده و افعال مرکب رواج بیشتر یافته اند.
در زبانهای میانه دسته غربی تطور به سوی سادگی بیشتر پیش رفته. درپهلوی و پارتی عملا اسامی صرف نمیشوند‚ تثنیه از میان رفته است‚ تشخیص مذکر و مونث و خنثی نیز عملا ناپدید شده در کتیبه های پهلوی بعضی اسامیبه y ختم میشوند که در پهلوی کتابی به صورت w درآمده.
در این دو زبان از ماده های اصلی فعل ماده مضارع که فعل امر و فعل التزامی نیز از آن ساخته میشود باقی مانده; ماضی و مشتقات آن‚ چنانکه درفارسی دری و غالب لهجه های کنونی ایران معمول است‚ از صفت مفعولی ساخته میشود‚ و این یکی از ممیزات مهم این زبان هاست. برای ادای معنی من گفتم در حقیقت عبارت گفته من با ضمیرملکی به کار میرود.
این طرزبنا کردن فعل ماضی یکی از موجباتی است که در نتیجه آن در غالب لهجه های غربی ایران‚ و از جمله فارسی‚ ضمایر و صیغه های حالت اضافه اهمیت وتسلط یافته و غالبا ضمایر فاعلی و سایر ضمایر را به کلی از صحنه زبان راندهاست. در فارسی من اصولا ضمیر ملکی است‚ که از منا در فارسی باستان نتیجه شده. ضمیر فاعلی در فارسی باستان برای متکلم آدم است که درفارسی اثری از آن به جا نمانده‚ ولی در لهجه های شرقی ایران عموما و دربعضی لهجه های غربی مانند پارتی و خلخالی و تاتی اثر آن بجاست.
در مورد افعال لازم‚ صفت مفعولی با فعل معین‚ یعنی با زمان حاضر فعل ,ha = بودن ‚ برای ساختن ماضی به کار میرود. در سوم شخص صفت مفعولی به تنهائی کار فعل را انجام میدهد. در پارتی سوم شخص جمع گاه با فعل معین به کار میرود و گاه بدون آن.
زبانهای دسته شرقی یعنی سغدی و سکائی ختنی و خوارزمی و آسی و پشتو و عدهای از لهجههای فلات پامیر در لغات و تغییرات صوتی وقواعد دستوری مشترکاتی دارند که آنها را از دسته غربی متمایز میسازد.
از حیث مشترکات دستوری میتوان فقدان کسره اضافه یا نظیر آن را در زبانهای شرقی ذکر کرد . همچنین در ساختمان افعال میتوان مشترکاتی یافت‚ چنانکه در سغدی و خوارزمی صیغه ماضی را میتوان از ماده مضارع بنا کرد‚ به خلاف فارسی و پارتی که ماضی را همیشه از صفت مفعولی میگیرد و نیز این دو زبان کلمه کام را برای بنای فعل آینده و به عنوان معین فعل به کار میبرند .
زبان پارتی : زبان پارتی زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقی ایران است وزبانی است که از جمله معمول اشکانیان بوده است. از این زبان دو دسته آثارموجود است: یکی آثاری که به خط پارتی‚ که خطی مقتبس از خط آرامی است‚نوشته شده و دیگر آثار مانوی است که به خط مانوی‚ که مقتبس از خطسریانی است‚ ضبط گردیده.
قسمت عمده نوع اول کتیبه های شاهان متقدم ساسانی است که علاوه بر زبان فارسی میانه به زبان پارتی هم نوشته شده و گاه نیز به یونانی . قدیمترین این نوع آثار اسنادی است که در اورامان کردستان که به مهد ایران کهن مشهور است به دست آمده کتیبه کالجنگال نزدیک بیرجند به احتمال قوی متعلق به دوره ساسانی است . ازمهمترین این آثار روایت پارتی کتیبه شاپور اول بر دیوار کعبه زرتشت نقش رستم و کتیبه نرسی در پایکولی کردستان و کتیبه شاپور اول در حاجی آباد فارس است.
در این کتیبه ها مانند کتیبه های پهلوی عده زیادی هزوارش آرامی به کاررفته که عموما با هزوارشهای پهلوی متفاوت است.
اسناد سفالی که در اکتشافات اخیر نسا ‚ شهر قدیمی پارت که محتملا مقبره شاهان اشکانی در آن قرار داشته‚ به دست آمده‚ به خط آرامی نزدیک به خط نسخه اورامان است. هنوز کاملا مسلم نیست که زبان این اسناد پارتی است یا آرامی. اگر چنانکه محتمل است پارتی باشد میتوان این اسناد را که متعلق به قرن اول پیش از میلاد است قدیمترین سند زبان پارتی شمرد .
آثار مانوی پارتی از جمله آثاری است که در اکتشافات اخیر آسیای مرکزی تورفان به دست آمد. این آثار همه به خطی که معمول مانویان بوده و مقتبس از سریانی است نوشته شده و به خلاف خط پارتی هزوارش ندارد ونیز به خلاف خط کتیبه ها که صورت تاریخی دارد‚ یعنی تلفظ قدیمتری از تلفظ زمان تحریر را می نمایاند‚ حاکی از تلفظ زمان تحریر است.
این آثار را میتوان دو قسمت کرد: یکی آنهائی که در قرن سوم و چهارم میلادی نوشته شده و زبان پارتی اصیل است‚ دیگر آثاری که ازقرن ششم به بعد نوشته شده و محتملا پس از متروک شدن زبان پارتی برای رعایت سنت مذهبی به وجود آمده هنوز اثری که قطعا بتوان به فاصله میان قرن چهارم و ششم منسوب دانست به دست نیامده .
نسخی که از آثار مانوی به دست آمده عموما متاخر از تاریخ تالیف و متعلق بهقرن هشتم و نهم میلادی است. در خط مانوی حرکات به صورت ناقص ادانموده شده است.
گذشته از آثاری که یاد شد کلمات پارتی که در زبان ارمنی باقیمانده به خصوص از این جهت که با حرکات ضبط شده برای تحقیق این زبان اهمیت بسیار دارد.
اگر آثار نسا را پارتی به شماریم‚ و همچنین با توجه به سند اورامان و پدیدآمدن خط پارتی در قرن اول میلادی به جای خط یونانی که از زمان سلوکیها رواج یافته بود میتوان گفت که زبان پارتی از اوایل قرن اول میلادی یا کمی قبل از آن قوت گرفته و زبان رسمی و درباری شاهنشاهان ایران بزرگ شده بود.
انحطاط زبان پارتی را میتوان به بعد از قرن چهارم میلادی‚ یعنی پس ازجایگیر شدن سپاهیان ساسانی برای مقابله با حملات اقوام شمالی منسوب داشت.
از لهجه های موجود ایران هیچ یک را نمیتوان دنباله مستقیم زبان پارتی شمرد‚ لهجه های امروزی خراسان عموما لهجه های زبان فارسی است وزبان اصلی این نواحی در برابر هجوم اقوام مختلف و نفوذ زبان رسمی دوره ساسانی از میان رفته است‚ ولی زبان پارتی در دوره حکومت اشکانیان به نوبه خود در زبان فارسی میانه پهلوی تاثیر زیادی کرده و این تاثیر را در زبان فارسی امروز نیز میتوان دید .
فارسی میانه : از این زبان که صورت میانه فارسی باستان و فارسی کنونی است و زبان رسمی ایران در دوره ساسانی بوده آثار مختلف به جامانده است که آنها را میتوان به چند دسته تقسیم کرد: کتیبه های دوره ساسانی که به خطی مقتبس از خط آرامی‚ ولی جدا از خط پارتی‚ نوشته شده. کتابهای پهلوی که بیشتر آنها آثار زرتشتی است و خط این آثار دنباله خط کتیبه های پهلوی و صورت تحریری آن است. عباراتی که بر سکه و مهر ونگین و ظروف و جز آنها به جا مانده است. آثار مانوی که به خط مانوی نوشته شده و همه از کشفیات اخیر آسیای مرکزی است. همچنین بایدکتیبه های منقوشی را که در کنیسه دورا یافت شده‚ و نیز مخطوطات پهلوی را که به خط تحریری شکسته بر روی پاپیروس به دست افتاده در شمار آورد. در همه این آثار به جز آثار مانوی هزوارشهای آرامی به کار رفته است. خط کتیبه ها و خط کتابها و همچنین خط سکه ها و مهرها و نگینها خطوط تاریخی است‚ یعنی حاکی از تلفظ قدیمتر زبان است‚ ولی خط مانوی تلفظ معمول زمانرا منعکس میسازد.
آثار موجود زبان پهلوی مفصلترین جزء ادبیات پیش از اسلام است و ازاین میان سهم عمده خاص آثار زرتشتی است. بیشتر نزدیک به تمام آثارپهلوی کتابی آثار زرتشتی است که غالبا در حدود قرن سوم هجری تدوین شده‚ هر چند اصل بعضی از آنها به دوره ساسانی میرسد.
مهمترین کتیبه زبان پهلوی کتیبه شاپور اول در کعبه زرتشت نقش رستم است. از کتیبه های دیگر میتوان کتیبه کرتیر موبد ساسانی را در نقش رجب و کعبه زرتشت و کتیبه نرسی را در پایکولی اطراف کردستان نام برد.از آثار پهلوی کتابی که خاص ادبیات زرتشتی است دینکرد و بندهشن ودادستان دینیک و مادیگان هزارداستان و ارداویرافنامه و مینوگ خرد ونامه های منوچهر و پندنامه آذرباد ماراسپندان و همچنین تفسیر پهلوی بعضی اجزاء اوستا را نام باید برد. از آثاری که جنبه دینی بر آنها غالب نیست یادگار زریران و کارنامه اردشیر بابکان و درخت آسوریگ و خسرو کواتان وریذک و مادیگان شترنگ درخور ذکر است.
زبان فارسی کنونی دنباله زبان پهلوی است. اما‚ عده زیادی لغات پارتیاز زمان تسلط اشکانیان در فارسی میانه پهلوی و در نتیجه در فارسی کنونی راه یافته. از این قبیل است کلمات فرشته‚ جاوید‚ اندام‚ افراشتن‚خاستن ومرغ . همچنین پور در پهلوی پسر و مهر وچهر و شاهپور و فرزانه و پهلوان را باید طبق قواعد زبانشناسی از کلمات پارتی محسوب داشت.
زبان سغدی : این زبان در شهر سغد که سمرقند و بخارا از مراکز آن بودند رایج بوده است. سمرقند و بخار از مراکز مهم ایران بوده است که متاسفانه در روزگار قاجار به اشغال روس در آمد و امروزه نیز در تصرف کشوری ساختگی به نام ازبکستان قرار گرفته است . زمان سغدی زبان بین المللی آسیای مرکزی به شمارمیرفت و تا چین نیز نفوذ یافت. آثار سغدی همه از اکتشافات اخیر آسیای مرکزی و چین است.
آثار سغدی را میتوان از چهار نوع شمرد: آثار بودائی‚ آثار مانوی‚ آثارمسیحی‚ آثار غیردینی. از این میان آثار بودائی مفصلتر است.
خط سغدی خطی است مقتبس از خط آرامی و در آن هزوارش به کار میرود‚اما عده این هزوارشها اندک است. همه آثار بودائی و همچنین آثار غیردینی و کتیبه قربلگسون در مغولستان به خط چینی و اویغوری و سغدی‚ متعلق به قرن سوم هجری هم به این خط است. آثار مسیحی به خط سریانی و آثار مانوی به خط خاص مانویان نوشته شده.میان آثار بودائی و مسیحی و مانوی مختصر تفاوتی از حیث زبان دیده میشود که نتیجه تفاوت لهجه و تفاوت زمانی این آثار است. آثار سغدی مسیحی ظاهرا تلفظ تازه تری را نشان میدهد. خط اصلی سغدی که آثار بودائیبه آن نوشته شده مانند خط پهلوی خط تاریخی است و حاکی از تلفظ قدیمتری است.
زبان سغدی در برابر نفوذ زبان پارسی و ترکی به تدریج از میان رفت. ظاهرا این زبان تا قرن ششم هجری نیز باقی بوده است. امروز تنها اثر زنده ای که از زبان سغدی به جا مانده لهجه مردم یغنوب است که در یکی از دره های رود زرفشان بدان سخن میگویند و بازمانده یکی از لهجات سغدی است.
زبان سکائی ختنی : این زبان‚ زبان یکی از اقوام سکائی مشرق است که یک زمان برختن در جنوب شرقی کاشغر استیلا یافتند و زبان خود را در آن سامان رایج ساختند اطلاق نام ختنی به این زبان ازاینروست .
آثار زبان سکائی عموما متعلق به قرن هفتم تا دهم میلادی است و عبارت ازآثار بودائی‚ متون طبی‚ داستانها و قصص‚ نامه های بازرگانی ‚ اسناد رسمی و غیر اینهاست. قسمت عمده این آثار ترجمه از سانسکریت‚ ولی قسمتی نیزترجمه از زبان تبتی و یا انشاء اصیل است.
در آثار موجود این زبان میتوان صورت قدیمتر و صورت تازه تری تشخیص داد. صورت قدیمتر این زبان از حیث دستور زبان به زبانهای ایرانی کهن شبیه است : اسم در هفت حالت صرف میشود و دستگاه افعال مفصل است‚ اما درصورت تازه تر سکائی صرف اسامی خیلی ساده تر شده. تلخیص فوق العاده اصوات سکائی تازه یکی از ممیزات آن به شمار میرود.
زبان خوارزمی : زبان خوارزمی معمول خوارزم بوده و ظاهرا تا حدود قرن هشتم هجری رواج داشته است و پس از آن جای به زبان فارسی و ترکی سپرده. ترکی زبان غیر ایرانی است که در آذربایجان ایران رواج یافته است و متاسفانه به مرور زبان آذری کهن ایران را ریشه ای پهلوی دارد را از میان برده است .
کشف آثار زبان خوارزمی ‚ گذشته از کلماتی که ابوریحان بیرونی درآثارالباقیه ذکر کرده‚ به کلی تازه است . این آثار عبارت است از دو نسخه فقهی به زبان عربی که در آن عباراتی به زبان خوارزمی نقل شده‚ و نیز لغت نامهای که برای توضیح عبارات خوارزمی یکی از این نسخ نوشته شده‚ ولی مهمترین اثر زبان خوارزمی مقدمةادب زمخشری است مشتمل بر لغات عربی و ترجمه خوارزمی است .آثار خوارزمی همه به خط عربی نوشته شده ولی هنوز خواندن و تعبیر آنها پایان نیافته خواندن آثار مختصری که از زبان قدیم خوارزم به خطی مقتبس از خط آرامی به دست افتاده هنوز ممکن نگردیده است . اشکال عمده ای که درخواندن عبارات خوارزمی مقدمةادب وجود دارد این است که کلمات عموما اعراب ندارد و نقطه گذاری آنها نیز ناقص است.
زبان خوارزمی با زبان اطراف یعنی زبان سغدی و سکائی و آسی نزدیک است.در زبان خوارزمی چنانکه از مقدمةادب ونسخ فقهی مذکور برمیآید عده ای لغات فارسی و عربی وارد شده که حاکی از تاثیر این دو زبان در خوارزمی است.
گذشته از زبانهای میانه فوق الذکر که زبانهای عمده ای هستند که آثار آنها امروز به دست است‚ زبان دیگری که با زبان سکائی ختن رابطه نزدیک دارد در حوالی تمشق در شمال شرقی کاشغر معمول بوده که آثار مختصری از آن به دست افتاده‚ ولی هنوز کاملا روشن نیست.
صورتی از زبان آسی میانه را میتوان در بعضی اسامی تاریخی و جغرافیائی وهمچنین در بعضی کلماتی که در زبان مجارستانی داخل شده بازیافت .
شکوه ای از استاد یارشاطر :
دکتر احسان یارشاطر نویسنده همین جستار ارزشمند , در یک مقاله ای بسیار تعجب برانگیز در شمارهء پانزدهم مجله میراث ایران که در امریکا به تیراز 15 هزار نسخه به چاپ رسید نام ایران را شایسته کشور ما ندانست !! با سوابقی که از این استاد گرانمایه در دست است این جستار ایشان همه سوابق ارزشمند وی را به زیر سوال می برد . ایشان نام کشور "فارس" را برازنده "ایران بزرگ" می داند . در حالی که فارس یا پارس تنها یک استان از کشور ایران بزرگ بوده است و ایران ما شامل همه اقوام آریایی ( کورد , آذری , فارس , لر , بلوچی , خوزی , ترکمن , ارمنی , تاجیک و . . . ) می باشد و ایران را پرشیا یا فارستان خواندن دروغی بزرگ بر همه هویت ملی و فرهنگی ایران زمین است . پرشیا یا پارس نامی است که کشورهای بیگانه بر ایران زمین نهادند همچون یهودیان در کتاب تورات , گزنوفون و هرودوت در یونان . تمامی اسناد سه الی چهار هزار ساله دینی زرتشتیان حکایت از آن دارد که سرزمین ما همان ارئینه وئیجه ( خواستگاه آریایی ها یا همان ایران کنونی ) بوده است . امیدواریم ایشان این جستار تفرقه انگیز خود را هرچه سریع تر اصلاح کنند .
برگرفته شده از سایت www.ariaman.com
زبان پارسی باستان و پیشینه ی آن
زبان ایرانیان دوره هخامنشی را به نام فرس باستان یا فرس هخامنشی یا پارسی باستان میشناسیم. این زبان از یک سو با زبان سانسکریت همان زبانی که نسک های (کتاب های) دینی برهمنان هند بدان نوشته شده همانندی دارد و از سوی دیگر با زبان اوستایی و هر سه از یک ریشه هستند . برجسته ترین نوشتارهایی که از زبان پارسی باستان در دست استسنگ نبشته های هخامنشی است که از دوره ی کوروش بزرگ و پس از آن بر سینه کوههابا واج های میخی نوشته شده است. از این سنگنبشته ها دورو بر پانسد واژه به زبان پارسی باستان دیدهمیشود.
افزون بر سنگنبشته ها شماری کاسه و کوزه به دست آمده که بر آنها نیز واژه هایی کنده شده است. پس از سنگنبشته ها و مهرهای دوره ی هخامنشی‚ سرچشمه ی دیگری برای آشنا شدن با واژه های پارسی باستان هست‚ که در ارزشمندی همتای بن مایه ی نخستین میباشد. ناگفته نماند که گذشته نگاران(مورخین) یونانی برخی واژه هارا به گونه ای بازگونموده اند که بسیار کم دگرگون شده‚ و با نگرش به این که یونانیان واژه های پارسی باستان را چگونه برگردان میکرده اند ‚ و کدام واج پارسی به کدام واج یونانی برگردان میشد‚ به آسانی میتوان پی برد که این نام ها به پارسی باستان چه بوده‚ وچون نام های ویژه(خاص) گاهی چند ریشه دارد به این گونه که یک نام همگانی (عام) با نامی دیگر یا با کارشد(فعل) و یا یک ویژگی(صفت) آمیخته شده‚ از این گونه نام ها هم واژه هایی به دست می آید‚ برای نمونه نام سردار پارسی را که در جنگ گرانیکوس با اسکندر نبرد کرد‚ برخی از گذشته نگاران یونانی Spithradates نوشته اند‚ و چون یونانیان س پارسی باستان را گاهی باth الفبای خود یکسان دانسته اند‚
و نام را با آن نوشته اند‚ بی گمان میتوان گفت که این نام در پارسی باستان Spithradataبوده‚ به چَمِ (معنای) داده سپهر و سپهر را به زبان پارسی باستان Spithra می نوشته اند. چنانکه مهر را Mithra میسره می نوشته اند. این گونه نام های ویژه که یونانیان تا اندازه ای درست برگردان نموده اند ‚ و از آن میتوان واژه هایی به دست آورد‚ کم نیست. و نیز چنین است واژه ی Staspesکه یونانی شده Sataspa پارسی باستان میباشد‚ و به زبان امروزی سد اسب گوییم.بنابراین از دو نام گفته شده دو واژه به دست می آید که در سنگنبشته ها نیستSpithra که برگردان سپهر است و Sat که برگردان سد(100) میباشد.
پیداست که اینکار را در همه گاه نمیتوان کرد زیرا برخی نامها به اندازه ای دگرگونی یافته که لغزش گیری آن شدنی نیست‚ و در زمان هایی هم که خودِ واژه رامیتوان پیدا کرد‚ باید دیکته ی واژه ی دگرگون یافته درزبان یونانی هم نگرشی داشت ‚زیرا نام های ایرانیان باستان که در نوشته های گذشته نگاران یونانی دیده میشود‚ دگرگون شده و سپس به زبان های دیگر اروپایی رفته و باز دگرش یافته است کوته سخنآنکه با نگرش به انچه گفته شد گاهی میتوان در این زمینه به آماجمان دست یابیم.
آیا پارسی باستان‚ زبان گفت و شنودی(محاوره ای) دربار و مردم دوره ی هخامنشی بوده یا زبانی ویژه ی بهره گیری در فرمانها و سنگنبشته ها؟اگر چه پاسخ روشنی به این پرسش نمیتوان داد‚ زنهار چون در سنگنبشته های پادشاهان هخامنشی‚ به ویژه پادشاهان واپسین آن دوره ‚لغزش های دستوری یافته اند‚ دانشمندان بر این باورند که این زبان در دوره ی هخامنشیان هم پیر شده بود و آن را به گونه ای همیشگی در گفتار ها و پیام های کشوریشان به کار میبرده اند‚ و چون زبان گفت و شنود و نوشتارهای اینچنینی ساده تربود همه این زبان را به خوبی نمیدانستند‚ بنابراین لغزش های گفته شده برایند لغزش دبیران دفتر خانه هاست. درستی این باور را برخی یافته ها نمایان میکنند‚ زیرامی بینیم که برخی از نامهای ویژه چنانکه در سنگنبشته ها آمده با آنچه که در نگارش امروزی آنان آورده اند‚ ناهمخوانی دارد‚ برای نمونه نام داریوش در سنگنبشته هاDarayavaush است لیکن در توراتDaryush ویونانیان آن راDaryos نوشته اند ریشه ی شین در زبان یونانی نبود و آن را سین میخواندند و نیز اردشیر را در سنگنبشته هاArtaxshathraنوشته اند‚ ولی کتزیاس گزشته نگاریونانی نام دو تن از مردان درباری راArtasiras نوشته است‚ و اگربه جای سین‚ شین بگذاریم و سین واپسین را هم که یونانی است نادیده بگیریمArtashiraیاArtashira میشود و پیداست هر دو ساده تر از ارتخشتره و به زبان امروزی ما نزدیکتر است.
به هر روی برخی از زبان شناسان بر این باورند که در دوره هخامنشیان به ویژه در پایان آن دوره به همان زبان پهلوی یا به زبانی که بسیار بدان نزدیک بوده سخن میرانده اند‚ و پارسیب استان چنانکه در سنگنبشته ها به کارمی رفته‚ رو به نابودی بوده است .
با وجود این‚ نشانه های دیگر میرساند که زبان ادبی آن روزگار همان زبان پارسی باستان است که بدان چکامه ها‚ سرودها‚ فرمانها‚ رویدادها و نامه ها و... را میگفته اند و می نوشته اند.
یادمان های هخامنشی به زبان پارسی باستان
سنگنبشته های پادشاهان هخامنشی به دبیره ی میخی هخامنشی نوشته شده است. از این پادشاهان سلم ها (لوح ها) و سنگ نبشته هایی به جا مانده:
اریارمنه‚ ارشامه‚ کوروش بزرگ -داریوش بزرگ- خشیارشا - اردشیر - اردشیر دوم - اردشیر سوم – بیشتر این نوشته ها در بدنه کوه یا دیوارهای کوشکها و ستونها کنده کاری شده‚ همچون کوه بغستان بیستون و الوند و وان ارمنستان و شوش و تخت جمشید وتنگه سوئز مسر(کشور مصر) و جز اینها‚ و نیز چند نگین و مهر که دارای نامهایی است وچند کاسه و کوزه که به چهار دبیره ی پارسی باستان‚ ایلامی‚ بابلی و نگاره ای کنده کاری شده است.چند سال پیش نیز نوشتارهای زرگون و سیمین در تخت جمشید و همدان به دست آمده است. این سنگنبشته ها و سلم ها بیشتر به سه زبان و دبیره است: نخست به زبان پارسی باستان‚ دو دیگر به زبان ایلامی و سهدیگر به زبان بابلی که با زبان آشوری تنها در گویش دارای ناهمسانی میباشند است . این دو زبان (دومی و سومی) که برگردان پارسی است‚هریک به دبیره ی میخی ویژه ی خود نوشته شده است.
برگرفته شده از سایت www.ariaman.com
زبان پارسی در چشمانداز تاریخی
زبان فارسی که به یکی از مهم ترین زبانهای ادبی و فرهنگی جهان مشهور در گذشته ای نچندان دور در بیرون از مرزهای کنونی ایران ( منطقه فلات ایران یا ایران بزرگ ) بسیار گسترده و فراگیر بوده است ولی متاسفانه به دلیل ضعف و عدم مدیریت شاهان و رهبران این دویست ساله گذشته در ایران این امر کاهش یافته است . شایسته است ملت و دولتهای وقت ایران برای گسترش هرچه بیشتر زبانها و گویشهای پارسی و لری و کردی و آذری و بلوچی و . . . در ایران کنونی و منطقه ایران بزرگ کوشش نماید . پارسی امروزی که ریشه اش از زبان پهلوی است امروزه در سرزمینهای : کردستان عراق , کردستان ترکیه , ارمنستان , آذربایجان , داغستان , ترکمنستان , قزاقستان , قرقیزستان , تاجیکستان , ازبکستان , افغانستان , پاکستان , هند و بحرین تقریبا رایج است و برخی از مردمان آنجا به غیر از زبان محلی خود با این زبان کهن بزرگ آشنایی دارند و سخن میگویند .
خاستگاه همگونیهای واژگانی و ساختاری زبان فارسی با دیگر زبانها و گسترش زبان فارسی در سرزمینهایی چون هند، پاکستان، ترکیه، بوسنی و هرزگوین، آلبانی، صربستان، کرواسی، مونتهنگرو، و مقدونیه را میتوان از دیدگاههای «تاریخ طبیعی» و «تاریخ اجتماعی» بررسی کرد. زیرا از دیدگاه تاریخ طبیعی، زبانهایی چون پشتو، هندی، بنگالی، تاجیکی، و اردو، از گروه زبانهای هندواروپایی شمرده شدهاند و خاستگاه جغرافیایی همگونی دارند. ادوارد براون نیز بخشی از این همانندی را برمیشمارد و میگوید: کاملاً مسلم به نظر میرسد که ایرانیان و هندیان زمانی قومیت مشترک ایرانی ـ هندی را در نقطهای در پنجاب تشکیل میدادهاند.
اگرچه بخشی ازگسترش زبان فارسی در بالکان را میبایست از چیرگی و فرمانروایی عثمانی بر آن سرزمین دانست، ولی این گمانه را نباید نادیده انگاشت که چه بسا اسلاوهای کهن، بخشی از مایههای زبانی، اندیشگی و فرهنگی آریایی را از زیستگاههای آغازین خود به بالکان آوردهاند. همچنین نقش یونانیان، مانویان و نومانویان و نیز گروه بوگلامیا1 را هم نباید از یاد برد،2 زیرا زبان فارسی پس از دورههای فارسی باستان و فارسی میانه یا پهلوی، به شیوهای کارآمد در گسترش فرهنگ ایرانی پای به میدان نهاد و در دوران هخامنشیان، سکاها و اشکانیان، زبان فارسی باستان و پهلوی درسند و بینالنهرین گسترش یافت.
رزم ایران و توران از برجستهترین درونمایههای شاهنامه فردوسی است که از نگاه نمادین، بیانگر این پدیده تاریخی است که زیستگاه ترکان، سالیان سال از استانهای هخامنشیان به شمار میرفته است و کسانی که تاریخ کهن ترکان را نگاشتهاند، این دوره را دوره پارسها نام نهادهاند. سنگ نوشتههایی نیز که از گورمه، ترسوس و سارد در نزدیکی ازمیر به دست آمده، چیرگی هخامنشیان بر این سرزمین را باز مینمایانند. به دنبال چیرگی هخامنشیان، آیین مهر و در پی آن، دین مانی، به سرزمین ترکان راه یافت و آسیای صغیر را دربرگرفت. برخی از پژوهشگران در ژرفای اندیشه قزلباشها (علویان)، مایههایی از مهرپرستی، زردشتی و خرمدینی را برشمرده و خاستگاه بخشی از آیینهای مولویه را آیین زردشت دانستهاند؛ چنان که پرفسور گولپینارلی، تقدس اجاق و مطبخ خانقاه و خاموشی در اثنای صرف طعام و نیز گلبانگ سفره و خرقه صوفیان را باز مانده و از آیینهای زردشتیان دانسته3 و ناصر خسرو نیز گزارش داده است که در شهر اخلاط در آسیای صغیر، به سه زبان تاری، پارسی، و ارمنی سخن میگفتهاند.4 از این رو، میتوان زمینههای تاریخی گسترش زبان فارسی در کشورها و سرزمینهای همسایه را چنین برشمرد:
1. پدیدههای اجتماعی مانند خودکامگی فرمانروایان و جنگهای پیاپی، جابهجایی ناگزیر فارسی زبانان و پراکندگی آنان را در پی داشته است. از نشانههای نمادین همزبانی همسایگان میتوان به گفتوگوی پهلوانان ایران و توران به زبان فارسی در کتاب شاهنامه در برخی از جستارها نیز از پدیده میهنگریزی ایرانیان در دوره ساسانیان، به انگیزه سختگیریهای موبدان زردشتی درباره مانویان و مزدکیان، و نیز پس از تاخت و تاز تازیان و کشتار خرمدینان به دست عباسیان و روی آوردن بخشی از فارسیزبانان به آسیای صغیر سخن گفتهاند.5
2. کشورگشایی فرمانروایان در پراکندگی زبان فارسی نقش بسزایی داشته است. پیش از این از کشورگشایی هخامنشیان و سنگ نوشتههای این خاندان سخن رفت. افزون بر آن از کشورگشایی محمود غزنوی و سلجوقیان نیز میتوان یاد کرد.
نقش کشورگشایی فرمانروایان در گسترش زبان فارسی، گاه با پدیدههای دیگری چون پیوندهای فرهنگی و اندیشگی چنان درمیآمیزد که جدایی آنها از یکدیگر بس دشوار مینماید. افزون بر این، غبارزدایی از ساختار گسترش واژگان یک زبان و نمودن سیمایی روشن از دگرگونیهایی که در ژرفای تاریخ روی داده است، دشوار مینماید. برای نمونه واژه “ورد” که در زبان تازی همان “گل سرخ” است، در زبان پهلوی و متون اوستایی نیز برای “گل سرخ” به کارمیرفته است. از این رو برخی دیدگاهها از گسترش جغرافیایی این واژه در زمان ساسانیان و کاربرد آن در زبان تازی سخن گفتهاند.
پذیرش نقش فرمانروایان درگسترش زبان نمیبایست این گمان را برانگیزد که پیوست فرمانروایان چیرهدست به گسترش زبان خود دست یازیده و یا توانستهاند آن زبان را در دیگر کشورها بپراکنند، چنان که انگیزه فرمانروایانی چون محمود غزنوی و طغرل سلجوقی را در گسترش زبان فارسی، میبایست بیرون از چیرگی و برتری نظامی جویا شد؛ زیرا سلجوقیان پیش از چیرگی بر روم و گشودن دروازههای آن، معمولاً از فرهنگ ایرانی بهرهمند بودهاند و پس از آن نیز زبان فارسی و فرهنگ ایرانی را در آسیای صغیر گسترش دادهاند.6
3. فارسینویسان نیز نقش کارآمدی در گسترش زبان فارسی داشتهاند؛ از این رو، آگاهی از تاریخ فارسینویسی میتواند ما را بیش از پیش با گستره و ژرفای زبان فارسی در کشورهای دیگر آشنا سازد، چنان که علی هجویری غزنوی از فارسینویسانی است که یکی از کتابهای صوفیانه فارسیزبان به نام کشفالمحجوب را در لاهور نگاشت و امیرخسرو دهلوی، ملقب به سعدی هند، و نیز بیدل دهلوی، در هندوستان به سرودن مثنوی و غزل پرداختند. فارسینویسان هند، کتابهای نامبرداری چون تاج المآثر (اولین تاریخ شبه قاره هند به زبان فارسی) و لباب الالباب (نخستین تذکره شاعران به فارسی) را نگاشتند. در بوسنیوهرزگوین نیز سرایندگانی به فارسی شعر سرودهاند که از آن میان میتوان موارد زیر را برشمرد:
مجد نرگسی (سده یازدهم هجری) سراینده خمسه، نهالستان سعادت، مشاق العشاق، قانون رشاد، غزوه مسلمه و اکسیر دولت.
خسرو پاشا سکولر (سده یازدهم هجری) که برخی از سرودههای اودر بلبلستان فوزی آمده است.
احمد طالب (سده یازدهم هجری) که به فارسی و ترکی اشعاری سروده است.
احمد رشدی (سده یازدهم هجری) که غزلهای فارسی زیبا و عاشقانهای سروده و از عرفی پیروی کرده است.
محمد رشید (سده یازدهم هجری) که دیوان اشعار 27 صفحهای از او برجای مانده است.
علی زکی کیمیاگر (سدههای یازدهم و دوازدهم هجری) که در سرودن ماده تاریخ و تنظیم و حل معما و لغز ماهر بوده است.
محمود پاشا عدنی که دارای دیوان و اشعار پراکنده به فارسی است.
درویش پاشا بایزید آگیج (سده دهم هجری) دیوانی به زبان فارسی دارد.
توکلی دده (سده یازدهم هجری) که به تدریس مثنوی میپرداخته و از او سرودههایی بر جای مانده است.
مصطفی لدنی (سده دوازدهم هجری) به فارسی و ترکی شعرهایی سروده است.
حاجی مصطفی مخلصی (سده دوازدهم هجری) از شعر حافظ پیروی کرده است.
فوزی موستاری (سده دوازدهم هجری) کتاب بلبلستان را به زبان فارسی و به تقلید از گلستان سعدی در شش فصل گرد آورده است که فصل چهارم آن درباره سخنپردازان فارسی و ترکیزبان امپراتوری عثمانی است.
بازتاب گسترش زبان فارسی در کشور عثمانی و آگاهی فرمانروایان و پادشاهان عثمانی در پراکندن زبان فارسی را میتوان در شهرهایی چون استانبول، بغداد، دمشق، قونیه، و سرزمینهای یوگسلاوی، به ویژه بوسنی و هرزگوین، جویا شد. در این دوره دربارهای عثمانی به پاسداشت زبان فارسی پرداختهاند و فرمانروای عثمانی، سلطان سلیم یاووز، به زبان فارسی سخن میگفته و شعر نیز میسروده است. افزون بر این، در این روزگاران، تخم سخن فارسی، میان هجرتگزینان ترک یا کارگزاران بومی بخشهایی از شبه جزیره بالکان و جنوب شرقی اروپا و سرزمینهایی چون آلبانی، یوگسلاوی، یونان، بلغارستان، رومانی، و مجارستان تا دروازههای وین پراکنده شده است. پیشینه گسترش زبان و واژگان فارسی در فرمانروایی عثمانی را میبایست در دوره سلجوقی جستوجو کرد. پس از چیرگی سلجوقیان و دستنشاندگان آنان در آسیای صغیر، فارسی، زبان رسمی آن دیار شد ونگارش کتاب وسرودن شعر و نیز آموزش و پرورش و نامهنویسی در دستگاه فرمانروایان این خاندان، به زبان فارسی بود.7
اگر نبود راه و رسم پالایش زبان ترکی از واژگان بیگانه، که سالها از برنامههای قانونگذاران ترک است، بیگمان واژگان فارسی در زبان ترکی، بیش از پیش نمود مییافت. با این همه، از دیدگاه جستوجوگران، امروز نیز هنگامی که فردی ایرانی در آرامگاه مولوی در قونیه، آن همه شعر و عبارت فارسی را بر در و دیوار میبیند، خویشتن را در دیار یاران مییابد. در طریقت مولوی وآداب و رسوم سنن خاص آن، بیشتر تعبیرات و اصطلاحات فارسی است.8 ووجود واژگانی چون آستان (درگاه و آرامگاه مولوی)، آتشباز (آشپز)، آیین (اشعاری که در مراسم سماع میخوانند)، آیینخوان، برگ سبز نیاز (نذری که مولویان به درگاه مولانا میآورند)، جان (خطاب درویشان به یکدیگر)، چله (عبارت خاص چهل روزه)، دم (وقت)، درگاه (اقامتگاه شیخ)، دستار، دسته گل (نوعی پیراهن)، و دستور (اجازه) از این گونهاند.
از رهگذر فرمانروایی عثمانی، زبان فارسی در سرزمین آلبانی نیز گسترش یافت و کلام فارسی که با خود اندیشههای بکتاشیه را داشت، بر دل و جان نشست. واژگان فارسی پهنه زبان را درنوردیدند و به ادبیات مردم آلبانی ره یافتند. به گونهای که سخنپرداز آلبانی، شمسالدین سامی، به پیروی از آثاری چون شاهنامه فردوسی، سوگنامه فرزندکش و نمایشنامه کاوه را نگاشت و شیخ عبدالسلام مجرم به پیروی از سرودههای صوفیانه سبک عراقی، به سخنسرایی پرداخت.9 و نصیب طاهربابا فراشری نیز در بیان اندیشههای درویشی، غزلهایی بزمی سرود. چنین مینماید که سرودههای وی، بازتابی از غرلهای مولوی و سعدی است. او دفتر خلوتیه خود را در پایان مثنوی آورده و بدین سان پیوند اندیشگی خود با مولوی را باز نموده است. نعیم فراشری نیز از سرایندگان فارسی زبان آلبانیایی است. دفتر سرودههای او، تخیلات نام دارد و اندیشه بکتاشیان در آن باز تافته و از زبان فارسی به آلبانیایی ترجمه شده است. او در شعر “کربلا” از رویدادهای آغازین اسلام و خاندان پیامبر سخن میگوید. همچنین پیامی فراشری، برادر نعیم فراشری، سرودهها و نگاشتههایی چون شاهنامه و زبده … را از فارسی به ترکی برگردانده است.
از دیگر سخنپردازان آلبانیایی، یکی هم تسلیم روحی بابایی است که دیوانی به زبان فارسی دارد. اندیشه بکتاشی از درونمایههای شعر اوست. ترکان واژگان فارسی وترکی را با هم درآمیختند، به واژگان با ساختارهای دوگانه دست یازیدند و این واژگان پیوندی را به دیگر زبانها وارد کردند10 که از آن میان میتوان به این واژهها در متون صربی اشاره کرد:11
bajriam – namãz, basčaluk, beharli, abdĕsli, aladza, ãp-asičăre, ãrpasã, bostandzije, burma-tãhta, cadordzaija, terli-diba, jedandzija.
افزون بر واژههای پیوندی فارسی ـ ترکی، زبان صربی را میتوان سرشار از واژگان فارسی دانست. ساختار همگون زبان فارسی و صربی نیز از ویژگیهایی است که در این دو زبان را گستره تاریخ طبیعی به هم میپیوندد. چنان که “biti” زبان صربی به معنی “بودن” است. Bi ریشه فعل و ti نشانه مصدر است. در مصدر “بودن” نیز “بود” ریشه فعل و “ َ ن” نشانه مصدر است.
همچنین واژه پیوندی blagovesi یعنی خبرخوش از blag (خوش) + o (میانوند) + vesti (خبرها) پدید آمده است. واژه پیوندی vodendan یعنی “زادروز” هم از voden (زاد) dant (روز) ساخته شده است.
گسترش زبان فارسی در زبان صربی را میتوان نمودی از پیوستگی ریشهای این دو زبان از یک سو، و گسترش زبان و فرهنگ ایران دربیرون مرزهای ایران از سوی دیگر، دانست. واژگانی چون azdaja (اژدها)، sumbol (سنبل)، nãr (انار)، narandza (نارنج)، bečar (بیکار)، terazije (ترازو)، meza (مزه)، česma (چشمه)، tursija (ترشی)، čobanin (چوپان)، testera (استره)، sindzir (زنجیر)، prinač (برنج)، pilav (پلو)، peskĕs (پیشکش)، seped (سبد)، sator (چادر)، visa (بیشتر)، obrva (ابرو)، bazar (بازار)، basta (باغ)، dzep (جیب)، čaj (چای)، dati (دادن)، dugme (دگمه)، dua (دو، در اوستا نیز به گونه dva آمده است.)، zena (زن)، seta (شش)،sapun (صابون)، sečer (شکر)، parče (پارچه)، kliuč (کلید)، lala (لاله)، mozak (مخ، مغز)، rarcis (نرگس)،nana (نعناع)، nov (نو)، ne (نه، نـِه)، jedan (یک)، jasmin (یاس، یاسمین)، limun (لیمو)، vetar (باد)، vokal (واکه)، urma (خرما)، ti (تو)، sram (شرم)، sesti (نشستن)، pet (پنج)، nov (نو)، bahsis (بخشش)، naste (ناشتا)، behar (بهار)،hrana (خوراک)، alat (آلت)، rustičan (روستا)، vatra (آذر، آتش)، spanač (اسپناج،اسفناج)، pamuk (پنبه)، čevap (کباب)، bog (خدا، بغ)، tus (دوش)، kutija (قوطی)، gaz (گاز)، grlo (گلو)، mrtav (مرده)، tezak (دشوار)، mrav (مور)، mis (موش)، nafta (نفت)، div (دیو)، pistacija (پسته)، čador (چادر)، grad (گِرد/ جرد،که در کلماتی مانند بروجرد و هشتگرد آمده و به معنای شهر است).
بازتاب زبان فارسی در ترکی از دیدگاه برخی پژوهشگران، به گونهای است که دستور زبان ترکی را بیشتر از گونه فارسی میدانند.12
با ترجمه رباعیات خیام، ژرفاندیشی ایرانی، مرزها را درنوردیده و تا دوردستهای جهان ره یافته است. برگردان انگلیسی فیتز جرالد که در سال (1859م.) انجام پذیرفته، گنجایی زبان فارسی را برای بیان اندیشههای ژرف باز نموده است. از این رهگذر نیز واژههای فارسی در زبان صربی وارد شده13 که جستار درباره آن را به گفتاری دیگر وا مینهیم.
پیوند تاریخی زبان فارسی و ارمنی را نیز میبایست پیوندی سخت طبیعی و بنیادین دانست، چنان که خاورشناسان اروپایی مانند پترمان، ویندیشمان و گُشته با بررسی زبان ارمنی دریافتند که این زبان، هندواروپایی است. از این روی، شیوه همترازی تاریخ زبان ارمنی با دیگر زبانهای هند و اروپایی بیش از پیش، پرهیزناپذیر مینماید. از هم ترازی زبان فارسی و ارمنی درمییابیم که تاریخ طبیعی واجتماعی، این دو زبان را به هم پیوسته است، چنان که در واژههای زیر آمده است:14
ãxorr در فارسی “آخور” و ریشه آن xvar “خوردن و آشامیدن” است.
ãpãt در فارسی “آباد” و پهلوی آن ãpãt و ãpãtãn در پازند ãwãdãn است.
Ãpreisum در فارسی “ابریشم” و پهلوی آن ãpresum است.
ãpsos در فارسی “افسوس” به معنی دریغ و ریشخند است و پهلوی آن afsos و در زند ãwãsos است.
ãrasãn در فارسی “رسن” و پهلوی آن varsan و در سنسکریت račanã است.
arzãn در فارسی “ارزان” یعنی برازنده و شایسته و پهلوی آن ãrzan است و در واژههای پیوندی margarzãn (شایسته مرگ) و arzãtg (بهادار، شایسته) آمده است.
پانوشتها :
1. برای آگاهی بیشتر نک زبان و ادبیات فارسی در بوسنی و هرزگوین، احمد صفار مقدم، تهران ـ 1372 ش، صص 190ـ195.
2. تأثیر فرهنگ ایرانی و زبان و ادبیات فارسی در یوگسلاوی سابق، بخش اول، بلگراد 1374ش، ص 7.
3. نک زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، محمد امین ریاحی، تهران 1369 ش، ص 2.
4. همان، ص 8؛ به نقل از سفرنامه ناصرخسرو، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران 1335، ص 7.
5. تأثیر فرهنگ ایرانی و … ، ص 8.
6. زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی، ص 2.
7. همان، همانجا.
8. نک همان، صص 96ـ97، 265ـ267.
9. نک فرهنگ ایران در قلمرو عثمانی، عبدالکریم گلشنی، شیراز 1354 ش.
10. Turcizmi u Srpskhr.
11. Ibid.
12. نک دستور زبان فارسی، شاکر سیکریچ، سارایوو 1951م، ص 8.
13. نک عمرخیام، بزرگترین رباعی سرای جهان، فهیم بایراکتارویچ، بلگراد 1965م.
14. فرهنگ واژههای همانند، ارمنی ـ اوستایی، پهلوی، فارسی…، دفتر نخست، هراچیا آجاریان، ترجمه آ. آرین، تهران 1363 ش، صص 19ـ20.
برگرفته شده از سایت www.ariaman.com